مریم عزیزم،
می خواهم درباره تو بنویسم که می دانم مرا می بینی، اما نمیتوانم یعنی نمی دانم چه بنویسم.
یادم هست قلم خوبی داشتی یعنی حرفه ای می نوشتی ،اساتید بزرگی هم داشتی گه گاهی هم میدادی نوشته هایت را بخوانم نه به خاطر قلم نداشته ام که از روی محبت و لطف زیادت به من.
حال چه شده که من باید درباره ات بنویسم ....
پنج سال پیش بعد از زیارت امام رضا(ع)تو همون جا بهم گفتی که دو تا آرزو داری که یکیش زیارت خونه ی خداست و اون یکی...
خوشحالم که به اولین آرزوت رسیدی...
همون سالی که بهترین رتبه کنکور مدرسه را گرفتی ،مهر همون سال بود که بهترین کست بعد از بیست سال تحمل رنج شهید شد....
اون روز وقتی تو دانشگاه تهران دیدمت و خواستم بهت تسلیت بگم با لبخند گفتی: هیچی نگو، فهمیدم تسلیت نه تنها آرومت نمیکنه که داغت را تازه تر میکنه. و من هیچی نگفتم.
می دونم وقتی روحت تو اون تصادف وحشتناک تو همین اتوبان خلوت نزدیک خونمون پر کشید خوشحال بودی که بالآخره پیش پدرت میری ....
ما عاقلانه فکر میکنیم و عاشقانه عمل میکنیم.(سید حسین علم الهدی)