مریم عزیزم،

می خواهم درباره تو بنویسم که می دانم مرا می بینی، اما نمیتوانم یعنی نمی دانم چه بنویسم.

یادم هست قلم خوبی داشتی یعنی حرفه ای می نوشتی ،اساتید بزرگی هم داشتی گه گاهی هم میدادی نوشته هایت را بخوانم نه به خاطر قلم نداشته ام که  از روی محبت و لطف زیادت به من.

 

حال چه شده که من باید درباره ات بنویسم ....

پنج سال پیش بعد از زیارت امام رضا(ع)تو همون جا بهم گفتی  که دو تا آرزو داری که یکیش زیارت خونه ی خداست و اون یکی...

خوشحالم که به اولین آرزوت رسیدی...

همون سالی که بهترین رتبه کنکور مدرسه را گرفتی ،مهر همون سال بود که بهترین کست بعد از بیست سال تحمل رنج شهید شد....

اون روز وقتی تو دانشگاه تهران دیدمت و خواستم بهت تسلیت بگم  با لبخند گفتی: هیچی نگو،  فهمیدم تسلیت نه تنها آرومت نمیکنه که داغت را تازه تر میکنه. و من هیچی نگفتم.

 

می دونم وقتی روحت تو اون تصادف وحشتناک تو همین اتوبان خلوت نزدیک خونمون پر کشید خوشحال بودی که بالآخره پیش پدرت میری ....

 

کو گوش شنوا؟

گاهی فکر می کنم چقدر خوب خوب بود ما هم مثل ژاپنی ها 500تا الفابت داشتیم ،دیگه اونوقت لازم نبود برای

رسودن یک مفهوم به جای چند خط(برای جلوگیری از انواع ابهانات واژگانی،نحوی و معنا شناختی )یک صفحه بنویسیم.

تازه بعدشم می بینیم به خاطر یه ابهام کوچک چه سوء تفاهمای بزرگی بوجود اومده.

هر چند اینطوری هم نمیشه از دست این ابهاماتی که منجر به سوء تفاهم می شه جلوگیری کرد.

چند روز پیش یه نفر جلوم رو گرفت که چرا ده دقیقه قبل اون طرف میدان به من این طوری نگاه کردی؟؟؟؟

یا دوستم کهsms ام رو بد خونده بود وکلی از دستم ناراحت شده بود.

همین ابهامات کوچیک منجر به از بین رفتن برخی دوستیهای محکم و حتی بنیان خانواده ها می شه.

جالب اینکه گاهی در مسائل کلان مملکتی موجب اختلافات وحشتناک و گاهی جنگ بین ممالک شده.!!!

چهارده قرن قبل خدا گفته ظن و گمان بد نداشته باشید(یعنی نباید داشته باشید)که بعضی از اینها گناهه،اما کو  گوش شنوا؟؟؟

گاهی از خودم تعجب می کنم که چطور جرات می کنم مسلم بودن رو یدک بکشم.