نوشتن...

همیشه بعد از خوندن کتاب های "امیر خانی" حس نوشتنم می گیره!!!

نمی دونم چرا؟شاید به خاطر اینکه فکر می کنم،خیلی شبیه من فکر می کنه(یعنی من شبیه اون فکر می کنم)

با این تفاوت که اون قلم خیلی قوی دارد و من ندارم....

به نظر من نویسنده با هوشیه،نه به خاطر علامه حلی بودن یا شریفی بودنش بل که به خاطر کاربرد درست و

به شدت به جای آیات، روایات،نهج البلاغه ،صحیفه و... که حتی خیلی از نویسنده هایی که

فقط در حوزه  مذهب قلم می زنند، نمی توانند اینگونه به جا بکار ببرند.

قبلا "داستان سیستان"رو نصفه خونده بودم،اما دوباره کامل خوندم،خیلی لذت بردم حتی بیشتر از "بیوتن".

به قول نویسنده گاهی حواشی خیلی جذاب تر از متن است،شاید جذاب تر از یک کتاب مطول مستند و

بیشتر از یک کناب پر از استدلال.

هر چند استدلال کتاب به خطبه همام بهترین قسمت کتاب است.

آخر سال

تو این روزهای آخر سال خیلی ها دنبال خرید کردن هستند.

صحبت   درباره فروشگاه ها،حراج ها،مارک ها ،قیمت ها و... نقل هر مجلسی شده است.

و انگار ناخواسته این عرصه مثل یه مرداب می مونه که هر چی بیشتر بهش می پردازی ،بیشتر درگیرش میشی.

و انگار ناخواسته غافلیم(اول خودم)که افرادی هم هستند که مثل خودمان جوانند و مثل خودمون دوست دارند برای

عید خرید کنند اما نظاره می کنند و فقط سکوت می کنند،و فقط  وقتی به آنها نزدیک  شوی می توانی بفهمی

بغضی عمیق پشت این سکوت آزارشان می دهد.

شاید اگه حسرت نهفته در  چشم و احساس تنهایی  و غصه شون رو ندیده بودم فکر می کردم این حرف ها

شعاره؛همانطور که چند سال پیش به یکی از دوستان همین رو گفتم.!


اما واقعیتی است بسیار تلخ در نزدیکیمان...

...و ما همچنان غافلیم....


پیامبر من اینگونه بود...

* ساکت و آرام بود ،پیش از بعثت هم غار حرا عشقش بود .معلوم نبود در تنهایی چه می کند،ولی هر چه بود آن را دوست داشت، می خوست با خدا تنها باشد . کم گو بود،حساب شده و به اندازه سخن می راند.به اصطلاح مختصر و مفید،می شد کلماتش را بشماری! فقط گاهی برای فهمیدن سخنش را تکرار می کرد.

 

*معتقد بود خوش اخلاقی انسان را بهشتی می کند حتی اگه یهودی بوده باشی!همین هم شد،حکم یهودی را که صادر کرد،فرشته نازل شد؛به خاطر اخلاق خوبش از او گذشتیم. یهودی در دم مسلمان شد.پیامبر گفت:"اخلاق خوب عاقبت بخیرش کرد."

 

*زبانش به لعن و نفرین باز نشده بود،در جنگ احد هر چه گفتند آقا نفرینشان کنید،فرمود من برای لعنت مبعوث نشده ام.من هدایت کننده ام. بعد هم در مناجاتش گفت:"خدایا راه را نشانشان بده،آنها نمی دانند"

 

*در حجه الوداع پشت سر پیامبر سوار بود.اما وقتی کاروان زنان می گذشت،چشمش دنبال کاروان  رفت،پیامبر نگذاشت. دستش را گذاشت روی صورت فضل بن عباس.دوباره این کار را کرد تا از نگاه بد بازش دارد،چون اهل عمل هم بود نمی خواست کسی به گناه بیفتد ،هر چند  معتقد بود:"امر به معروف و نهی از منکر کنید،هر چند اهلش نباشید."